دیدم در ان کویر درختی غریب را
محروم از نوازش یک سنگ رهگذر
تنها نشسته ای.
بی برگ و بار. زیر نفسهای افتاب در التهاب
در انتظار قطره ی باران ...در ارزوی اب..
ابری رسید..
چهر درخت از شعف شکفت.
دلشاد گشت و گفت:
ای ابر .ای بشارت باران...
ایا دل سیاه تو بر اه من بسوخت؟
غرید تیره ابر...
برقی جهید و چوب درخت کهن بسوخت.....
نظرات شما عزیزان:
سینا 

ساعت1:17---21 ارديبهشت 1393
سلام آبجی من سینا هستم از این وبت خوشم اومده باحاله آفرین
پاسخ:سلام سینا جان نظر لطف شماست ممنون
پاسخ:سلام سینا جان نظر لطف شماست ممنون
سوفیانا 

ساعت1:13---21 ارديبهشت 1393
من میتونم باهات توی وبلاگ سازی همکاری کنم اگه موافقی جوابمو بده
سلام آبجي