حس غریب

دشتها اوده ست...در لجنزار گل لاله نخواهد روئید...

بر انچه گذشت و شکست حسرت نخور....

 

                         زندگی اگر زیبا بود با گریه آغاز نمیشد...........

[ جمعه 2 خرداد 1393برچسب:, ] [ 21:5 ] [ maryam ] [ ]
ارامـــــــــــــــــــــش
آ رامــــــــــــــــــــــــــــــــش چیست؟؟؟؟ نگـــــــــــــــاه به گذشته و شکــــــــــــــــــــــــــر خــــــــــــــــــــــــــــــدا............ نگــــــــــــاه به آینده واعتمـــــــــــــــــــــــــاد به خـــــــــــــــــــــــــــــدا.......... نگـــــــــــاه به اطراف و جستجـــــــــــــوی خـــــــــــــــــــــــــــــــــدا........... نگــــــــــــاه به درون و دیـــــــــــــــــــــــدن خــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا.......... لحظه هایتان سرشـــــــــــــــــــــــــــــار از بـــــــــــــــــــوی خــــــــــــــــــــدا......
[ شنبه 27 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 20:22 ] [ maryam ] [ ]
تو و خدا....
مردم اغلب بی انصــــــــــــــــــــاف بی منطـــــــــــــــــــق و خود محــــــــــــورند............ ولی تو انها را ببخـــــــــــــــــــش ...........اگر مهربان باشی ..تو را به داشتن انگیزه های پنهــــــــــــــــان متهم میکنند............ولی مهربـــــــــــــــــــــــــــــــان باش.............. اگر شریف و درستکار باشی ..فریبـــــــــــــــــــــت میدهند............ولی شریف و مهربـــــــــــــــــــــــــــــــان باش......... نیکیهای امروزت را فراموش میکنند......... ولی نیکــــــــــــــــــــــــــــوکار باش....... بهترینهای خود را به دنیا ببخــــــــــــــــــــــــــــش..حتی اگر هیچگاه کافی نباشد......... و در نهیت میبینی که : هر انچه هست همواره در میان تو و «خداونــــــــــــــــــــــد» است........نه در میان تو و مردم.....
[ شنبه 27 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 20:10 ] [ maryam ] [ ]
ارزویی بکن... گوشهای خدا پراست از ارزو.. ودستهایش پراز معجزه..... ارزویی بکن... شاید کوچکترین معجزه اش بزرگترین ارزوی تو....
[ جمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 13:8 ] [ maryam ] [ ]
دعا...
خدایا : یادمان بده چگونه مهر بورزیم....... یادمان بده چگونه در کنار هم باشیم....... یادمان بده چگونه زیست کنیم.... یادمان بده چگونه انسان بمانیم....... ای الهه ی مهر ....... دنیایمان را با نور ایمانت روشن کن ...... امین....
[ پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 14:47 ] [ maryam ] [ ]
کاش
کاش می شد گل همدم سنگ باشد زندگی همدم مرگ زمستان همدم بهار باشد تفنگ ها همدم صلح وقتی گل همدم سنگ شود و اجازه دهد به ریشه گل تا در قلبش لانه کند آنگاه گل دستانش را به سنگ میدهد و می روند به دور دست ها آنگاه دیگر کسی از مرگ نمیترسد و همه اینها... با او آغاز میشود... ... ... ...
[ دو شنبه 22 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 1:43 ] [ maryam ] [ ]
غربت1
و اینچنین او خدایم شد و من بنده اش.... اما هر چه هستیم ما دو نفر هستیم ...یکی مسافر و یکی منتظر .. یکی غریب و یکی عزیز ..یکی در اوج و یکی در حضیض ..یکی بزرگ و دیگری حقیر..یکی خدا و دیگری بنده..او خدا و من بنده. او بخشنده و من طالب .او در وطن و من در غربت.. من عبد و او معبود..او خدا و من بنده ی در بند او... در بند مهر او.. در بند قدرت او .. در بند حکمت او.. در بند خود او .. که او خدایم بود... میرفتم...... پای به سمت غربت داشتم و چشم به سوی شو کت...دل رفتن نداشتم .... ««رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران«« هنوز نگاه نگرانش را حس میکردم. با تمام وجود حس میکردم که پشت سر مسافرش بی صدا میگرید.. ««آه خدایم گریه نکن مسافر غریبت در بدر میشود«« باز میگردم....با کوله باری از نیاز باز میگردم.... رفتم....... نالیدم و رفتم.... موئیدم و رفتم.... سر در گریبان و پای در راه غربت ........
ادامه مطلب
[ یک شنبه 21 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 18:0 ] [ maryam ] [ ]
و اینچنین او خدا شد و من......
قبول کردم....جز این نمیتوانستم..با هزار دلتنگی و غم پا از ان گنبد خضراء جدا کردم تا بروم.... دست بر شانه های افتاده ام گذاشت و گفت : کوله بارـــــــــــــــت چیزی شبیه نور در کوله بارم نهاد و گفت: هر گاه مرا با این یاد کنی یادت میکنم.این نام من است رمز بین من و ــــــــــــــتو چیزی شبیه زلال اب در کوله بارم نهاد و گفت " هرگاه تلخی غربت به جانت نشست این زلال را بنوش و از صدف دیده رهایش کن من عاشق این مرواریدم .... چیزی شبیه سبز درون کوله بارم نهاد و گفـــــــــــــــــــــــــت: این سبز دعاست بنگرش تا بنگرمت....
ادامه مطلب
[ یک شنبه 21 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 12:36 ] [ maryam ] [ ]
...
چرا خوابم نمی آید؟ چرا شعرم بدون قافیه آرام میگیرد؟ چرا باران بر این دنیا چرا یک دم نمیبارد؟ چرا این آسمان رنگی جز آبی به خود نمیگیرد؟ چرا وقت نمی ماند؟ چرا آرامش و ایمان به قلبم بر نمیگردد؟ چرا بلبل دگر با گل نمی جوشد؟ چرا مجنون دگر لیلی نمی خواهد؟ چراچشمم دگر کعبه نمیبیند؟ چرا آسان ها سختند؟ چرا تصویرها ماتند؟ چرا گل های باغ عشق پژمردند؟ چرا آدمها با خویشتن قهرند؟ چرا هم در بهار و هم خزان این برگ ها زردند؟ چرا هم باد و هم بید دگر با هم نمیرقصند؟ جواب هر کدام اما برای خود چرا دارد که اکنون باید این پرسید ...فقط رویای من این است...
[ یک شنبه 21 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 1:32 ] [ maryam ] [ ]
غربت...
زلال اشک بود که از بلور وجودم پر میکشید و بر صدف دیده میهمان میشد. و دیده ی بخشنده به گونه های فقیرم به زکات میداد.. نشستم.. و گریستم...وگریستم... و گریستم گفت: چرا میگریی؟ گفتم: میدانم انکه باید برود منم.چرا که اینهمه عظمت تو در این غربت کوچک نمیگنجد.. گفت: ومن منتظرت میمانم چشم به مشرق میدوزم تا باز ایی.. گفتم:من ضعیفم و ناتوان از خود هیچ ندارم.چگونه این کویر نیاز از دریای غنای تو جدا شود؟چگونه این سراپا احتیاج دور از منبع رحمت شود؟ بگذار این غربت در غربت خود بماند و جسم ضعیف من حباب تنهایی اش را نلرزاند. بگذار او به حال خود بماند و من بحال خود... دست مهرش را بر سرم کشید و گفت: نترس هرکجا باشی می بینمت و سایه ی لطف و کرمم را از سرت دور نمیکنم.. عاجزانه سر به زیر انداختم . سخت بود دل بریدن از او...
ادامه مطلب
[ شنبه 19 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 23:56 ] [ maryam ] [ ]
مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه